کسی که اوضاع و احوالش بر وفق مراد دشمن است، مطابق کام و آرزوی دشمن، تیره بخت، برای مثال محنت زده ای غریب و رنجور / دشمن کامی ز دوستان دور (نظامی۳ - ۴۱۵)
کسی که اوضاع و احوالش بر وفق مراد دشمن است، مطابق کام و آرزوی دشمن، تیره بخت، برای مِثال محنت زده ای غریب و رنجور / دشمن کامی ز دوستان دور (نظامی۳ - ۴۱۵)
عداوت پیدا کردن. مقابل دوست شدن. کینه و خصومت یافتن با کسی: اگر این بنده آن شرایط درخواهد تمام... همه این خدمتکاران بر من بیرون آیند و دشمن من شوندی. (تاریخ بیهقی). کسی کز خدمتت دوری کند هیچ بر او دشمن شود گردون گردا. عسجدی. اگر دهر منکر شود فضل او را شود دشمن دهر لیل و نهارش. ناصرخسرو. بنشاند آب آذرش بگریزد آب از آذرش یک رکن او چون دوست شد دشمن شود آن دیگرش. ناصرخسرو. گرم دشمن شوی یا دوست گیری نخواهم دست از دامن گسستن. سعدی. من این پاکیزه رویان دوست دارم وگر دشمن شوندم خلق عالم. سعدی. ما را سریست با تو که گر اهل روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم. سعدی
عداوت پیدا کردن. مقابل دوست شدن. کینه و خصومت یافتن با کسی: اگر این بنده آن شرایط درخواهد تمام... همه این خدمتکاران بر من بیرون آیند و دشمن من شوندی. (تاریخ بیهقی). کسی کز خدمتت دوری کند هیچ بر او دشمن شود گردون گردا. عسجدی. اگر دهر منکر شود فضل او را شود دشمن دهر لیل و نهارش. ناصرخسرو. بنشاند آب آذرش بگریزد آب از آذرش یک رکن او چون دوست شد دشمن شود آن دیگرش. ناصرخسرو. گرم دشمن شوی یا دوست گیری نخواهم دست از دامن گسستن. سعدی. من این پاکیزه رویان دوست دارم وگر دشمن شوندم خلق عالم. سعدی. ما را سریست با تو که گر اهل روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم. سعدی
دشمن دارنده. آنکه او را دشمن باشد. دارای دشمن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، که دشمن گیرد. که دیگری را دشمن شمرد. مبغض. دشمن. عدو. (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل دوست دار. یعنی آنکه هم مراد دشمنان باشد. (آنندراج) : ز بیم تیغ تو آنرا که دشمن دار تو باشد همه ساله دو رخ بر گونۀ دینار تو باشد. فرخی. اگر فردا شفاعت را ز احمد طمع میداری چرا امروز دشمن دار اهل البیت و فرزندی. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 335). صلح دشمن دار باشد عاریت دل بسوی جنگ دارد عاقبت. مولوی. ، متنفر ونفرت کننده. (ناظم الاطباء). شنف. (از منتهی الارب)
دشمن دارنده. آنکه او را دشمن باشد. دارای دشمن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، که دشمن گیرد. که دیگری را دشمن شمرد. مبغض. دشمن. عدو. (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل دوست دار. یعنی آنکه هم مراد دشمنان باشد. (آنندراج) : ز بیم تیغ تو آنرا که دشمن دار تو باشد همه ساله دو رخ بر گونۀ دینار تو باشد. فرخی. اگر فردا شفاعت را ز احمد طَمْع میداری چرا امروز دشمن دار اهل البیت و فرزندی. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 335). صلح دشمن دار باشد عاریت دل بسوی جنگ دارد عاقبت. مولوی. ، متنفر ونفرت کننده. (ناظم الاطباء). شَنِف. (از منتهی الارب)